
ناگفتههای زندگی شهید رجایی از زبان همسر
آنچه در پی میخوانید بازنویسی شده پارهای از خاطرات خانم عاتقه صدیقی همسر شهید رجایی است که پس از نگارش مورد بازبینی وی قرار گرفته است. دقت بالای خانم صدیقی در تصحیح متن که در مواردی به مرز وسواس نزدیک میشد، نشان از دغدغه واقعنمایی سیره و منش شهید رجایی دارد که در خور تقدیر است. با سپاس از ایشان که فرصتی را برای تنظیم این متن جهت درج در یادمان حاضر اختصاص دادند.
**آقای رجایی فرد عاقلی بود و پخته و سنجیده حرف میزد. در ابتدای نامزدی ما چون یک معلم ساده بود و در آن زمان خرید طلا و جواهر برای همسر رسم بود، ایشان که وضع مالی خوبی نداشت این قضیه را جوری مطرح نمیکرد که اثر بدی داشته باشد که چون پول ندارد نمیتواند اینها را بخرد. موارد ضروری را میخرید و در مورد طلا و جواهر میگفت، اینها باشد بعد برویم با فرصت و وقت مناسب و با سلیقه یکدیگر بخریم. من هم که میفهمیدم، دلم به حال او میسوخت و از طرفی هم خوشم میآمد که چنین عزت نفس و مناعت طبعی دارد. به جز این، رسم بود که چند قواره پارچه و کیف و چند چیز دیگر بخرند که ایشان هر وقت به منزل میآمد دو سه قلم از این چیزها را میگرفت و به خانه میآورد. این برخوردها نشان میداد که خیلی در مسائل مادیش با تدبیر و برنامه است.
**آقای رجایی در اداره امور منزل به خصوص از لحاظ اقتصادی با تدبیر خاصی عمل میکرد. او اصولاً فرد قانعی بود و لزومی نمیدید برای بعضی از نیازهای حتی ضروری، خودش را به آب و آتش بزند و مثل بعضیها قرض بگیرد و برای خانه چیزی تهیه کند. تدبیرش این بود که در حد ممکن وسایل رفاهی خانواده را فراهم کند. روش او این بود که اگر امکانی نداشت، صبر و قناعت را پیشه میکرد. این رفتار و تدبیر مرا دلگرم و امیدوار میکرد، چون میدیدم به میزانی که وضع حقوقیاش بهتر میشود، به همان اندازه و نه بیشتر در رفاه خانواده تغییراتی میدهد.
**در تمام مدتی که من با او زندگی کردم، کمتر پیش میآمد که در خانه از من چیزی بخواهد. بارها او را میدیدم بلند میشد و میرفت آب میخورد و دوباره به اتاق برمیگشت. گاهی هم اگر چیزی را که میخواست پیدا نمیکرد، باز نمیگفت مثلاً یک لیوان به من بدهید، میگفت، «مثل اینکه لیوان نیست.»
**آقای رجایی واقعاً قدرشناس بود. اگر کسی خدمتی هر چند کوچک به او میکرد، همیشه به فکر بود که به نوعی آن را جبران کند. چون در بدو ورود به تهران تا یک سال مانده به ازدواج در منزل برادر بزرگش مستقر شده بود و میگفت به دلیل اینکه با زن برادرم نامحرم بودم، او خیلی محدود میشد و من مزاحم او بودم، وقتی منزلی در نارمک خرید و ازدواج کرد، پسر بزرگ برادرش را دو، سه سالی پیش خود آورد و از او نگهداری کرد و بر درس و تحصیل او مراقبت نمود. با اینکه او با من نامحرم بود و تازه ابتدای زندگی مشترک ما هم بود، اما از جهت علاقهای که مرحوم مادرش به این فرزند داشت و همانطور که من حدس میزدم به نشانه قدرشناسی از آن سالها که او در خانه برادرش بود، او را به منزل خود آورده بود تا از این طریق کمکی به برادرش کرده باشد.
**پس از شهادت آقای رجایی، خواهرزادهاش که دیده بود ما در منزل حمام نداریم میگفت، برای من عجیب بود که میدیدم شما در منزل حمام نداشتید، اما دایی جان از حقوق خود به من قرض میداد تا در منزلم حمام بسازم. ایشان واقعاً از روی صداقت و عقیده این ایثارها را میکرد و من این را درک میکردم که هدف او این نیست که ما را محروم کند یا به ما بیعلاقه است، بر عکس، در اینگونه مواقع غبطه میخوردم که چرا من این روحیه را ندارم.
منبع: ماهنامه «شاهد یاران»
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید